وقایع کامل ماه ربیعالثانی
ربیع الثانی که به ربیع الآخر نیز معروف است چهارمین ماه از ماههای قمری است .حوادث بسیاری در این ماه اتفاق افتاده است که می توان به قیام توابین در نخستین روز این ماه و ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام در هشتمین روز آن اشاره کرد.
اول ربیع الثانى
*قیام توابین
در این روز در سال ۶۵ ه سلیمان بن صرد با گروهى از توابین که نام شانزده هزار نفر آن در دفتر سلیمان ثبت شده بود – براى خونخواهى امام حسین (علیه السلام ) قیام کردند.
در روز دوم ربیع الثانى ، از (نخیله) کوفه براى جنگ با ابن زیاد ملعون حرکت کردند. در شب جمعه ۵ ربیع الثانى از کوفه خارج شدند و روز بعد کنار قبر حضرت اباعبدالله (علیه السلام ) رفتند. یک یا سه شبانه روز در کربلا ماندند و گریستند و استغفار نمودند و ضجه و ناله کردند؛ به طورى که مثل آن روز و به آن اندازه صداى ضجه در آن وادى شنیده نشده بود.
هنگام وداع کنار قبر حضرت مانند ازدحام کنار کعبه شلوغ بود. هر کس با حالتى شعر مى خواند و ناله مى کرد و با آن حضرت وداع مى کرد و خود را براى جنگ با ابن زیاد آماده مى نمود.
سلیمان از شیعیان على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) بود و در جمیع جنگها در رکاب امیر المؤ منین (علیه السلام ) حضور داشت . آخر الامر بالشکر ابن زیاد رو به رو شدند؛ و بعد از کشتن عده زیادى از آنان و مبارزات و جانفشانى هاى فراوان ، سلیمان در سن ۹۳ سالگى در عین الورد به شهادت رسید. از اصحاب سلیمان هم فقط ۲۷ نفر که مجروح و خسته و تشنه بودند جان سالم به در بردند، و بقیه همه به شهادت رسیدند.
حصین بن نمیر ملعون – که در کربلا دلهاى اهل بیت (علیهم السلام ) را سوزاند، در عین الورد به دست ابراهیم پسر مالک اشتر کشته شد و به جهنم واصل گردید.
سوم ربیع الثانى
*سفر امام عسکرى (علیه السلام ) به جرجان
در این روز امام حسن عسکرى (علیه السلام ) براى وفا به وعده اى که فرموده بودند و آشکار شدند معجزاتى از آن بزرگوار بى طى الارض از سامراء به جرجان تشریف فرما شدند.بحار الانوار: ج ۵۰ ص ۲۶۳.
.جعفر بن شریف مى گوید: سالى قصد حج کردم ، و قبل از حج به زیارت امام حسن عسکرى (علیه السلام ) در سامراء رفتم . اموالى از شیعیان همراهم بود که باید به آن حضرت مى رساندم . خواستم از آن حضرت بپرسم اموال را به چه کسى بدهم ، ولى پیش از آنکه من صحبت کنم حضرت فرمودند: ((به مبارک خادم بده )). عرض کردم : همین کار را کرده ام )، و سپس بیرون آمدم و گفتم : ((شیعیان شما در جرجان به شما سلام مى رسانند)). امام (علیه السلام ) فرمود: مگر بعد از مراسم حج به جرجان بر نمى گردى ؟ عرض کردم : بر مى گردم .
فرمودند: ۱۷۰روز دیگر اول روز جمعه سورم ربیع الثانى به جرجان وارد مى شوى . آن وقت به مردم اعلام کن که من در آخر همان روز به جرجان مى آیم . برو به سلامت .
خداوند متعال تو را و آنچه باتوست به سلامت به اهل و اولادت خواهد رسانید. پسرى بقراى پسرت متولد شده است . نام او را (صلت ) بگذار، که خداوند به زودى او را به حد کمال مى رساند و او از اولیاء ما خواهد بود.
من گفتم یابن رسول الله ، ابراهیم بن اسماعیل جرجانى از شیعیان شماست و به دوستان شما هر سال بیش از صد هزار درهم احسان مى کند، و در جرجان از اشخاصى است که متنعم به نعمت هاى الهى است . امام (علیه السلام ) فرمودند: ((خداوند به ابو اسحاق ابراهیم بن اسماعیل در مقابل احسانى که به شیعیان ما مى کند جزاى خیر بدهد و گناهان او را بیامرزد و او را پسرى صحیح الاعضاء روزى فرماید که قائل به حق باشد. به ابراهیم بگو: حسن بن على مى گوید: نام پسر خود را احمد بگذار)).
راوى مى گوید: از خدمت حضرت مرخص شدم و حج رفتم و بازگشتم ، و در روزى که حضرت معین فرموده بودند به سلامت وارد جرجان شدم . هنگام که اصحاب ما براى تهنیت آمدند، به ایشان گفتم : امام (علیه السلام ) مرا وعد داده که در آخر امروز به اینجا تشریف مى آورند. پس مهیا شوید و مسائل و حوائج خود را آماده کنید.
شیعیان چون نماز ظهر و عصر را به جا آوردند، در خانه من جمع شدند. ناگاه امام عسکرى (علیه السلام ) در همان ساعتى که فرموده بودند وارد شدند. هنگام ورود بر ما سلام کردند و ما به استقبال شتافتیم و دست آن حضرت را بوسیدیم . آنگاه حضرت فرمودند: من به جعفر بن شریف وعده کرده بودم که در آخر این روز نزد شما بیایم . من نماز ظهر و عصر را در سامراء به جا آوردم و نزد شما آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم . اکنون شما حوائج و مسائل خود را بیاورید.
اول کسى که ابتدا به سؤ ال کرد نضر بن جابر بود. او گفت : یابن رسول الله ، پسر من از هر دو چشم نابیناست ، دعا فرمایید تا خداوند دیده هایش را به او برگرداند. حضرت فرمودند او را حاضر کن . او را حاضر کرد و حضرت دست مبارک بر چشمان او کشید و چشمانش روشن شد.
پس از او یک یک آمدند و حاجت خود را بیان کردند و حضرت حاجتهاى آنان را بر آورده مى نمودند، تا اینکه حوائج همه را بر آوردند و مسائل آنها را جواب فرمودند و همان روز به سامراء مراجعت نمودند.
ششم ربیع الثانى
*مرگ هشام بن عبد الملک
روز چهارشنبه ششم ربیع الثانى سال ۱۲۵ ه در رصافه هشام بن عبد الملک از دنیا رفت و به جهنم واصل شد.
او مردى احول، غلیظ ، بدخو ، بخیل، و بر جمع مال حریص بود ، دستور کشتن زید بن على بن الحسین (علیهم السلام ) را صادر کرد و امام باقر و حضرت صادق (علیهم السلام ) را به شام احضار کرد و جسارتهاى فراوانى به آن حضرات نمود و آخر الامر امام باقر (علیه السلام ) را به شهادت رساند. ۱۹ سال و ۹ ماه و ده روز خلافت کرد و در ۵۳ سالگى به جهنم شتافت .
در زمان سفاح که قتل بنى امیه آغاز شده بود و قبرهاى آنها را هم نبش مى کردند و آنچه مى یافتند مى سوزاندند، وقتى نوبت به قبر ولید رسید اثرى در آن باقى نمانده بود و از عبد الملک قسمتى از جمجمه اش مانده بود. هنگامى که قبر هشام را شکافتند بدن او هنوز متلاشى نشده بود، او را سوزانیدند و خاکسترش را به باد دادند.
هشتم ربیع الثانى
*ولادت امام حسن عسکرى (علیه السلام )
در این روز حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام ) در سال ۲۳۲ ه جهان را به قدوم خود منور فرمودند(۲۵۳). و به روایت مصباح ، تقویم المحسنین ، اختیارات و دروس شهید ولادت حضرت در چهارم این ماه بوده است (۲۵۴). اقوال دیگرى نیز در ولادت آن حضرت وجود دارد که عبارتند از ۲۷ ذى الحجه (۲۵۵)، ۱۰ ربیع الثانى (۲۵۶).
پدر آن حضرت امام هادى (علیه السلام ) و مادر محترمه اش بانویى است که نامش حدیث یا حدیثه یا سوسن یا سلیل است (۲۵۷). محل ولادت حضرت مدینه و مشهورترین القاب ایشان زکى ، نقى ، و کنیه حضرتش ابومحمد است .
آن حضرت را براى زیر نظر داشتن و کنترل رفت و آمدها، در محل سکونت سپاهیان ترک تبار درباره عباسى مسکن داده بودند؛ و از همین جاست که به آن حضرت ((عسکرى )) مى گویند(۲۵۸).
دهم ربیع الثانى
*وفات حضرت معصومه (علیها السلام )
این روز در سال ۲۰۱ ه بنابر مشهور سالروز رحلت شهادت گونه عابده زاهده کامله مستوره حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام ) دختر امام موسى کاظم (علیه السلام ) است.
آن حضرت ۱۷ روز پس از ورود به شهر قم ، با دلى شکسته و غصه دار از داغ پدر و فراق برادر، رحلت فرمودند. در عزاى آن حضرت شهر قم را یکپارچه غم و ماتم فرا گرفت . بدن مطهر آن حضرت را غسل داده کفن کردند، و به طرف باغ موسى بن خزرج – مکان فعلى حرم مطهر – آوردند. دو سوار نقابدار از بیرون شهر آمدند و بر بدن آن حضرت نماز خواندند. آنگاه داخل سرداب شده بدن مطهر را دفن کردند و رفتند، و کسى آنان را نشناخت .
موسى بن خزرج آن باغ را وقف حضرت معصومه (علیها السلام ) نمود، و از بوریا و حصیر سقفى بر روى قبر مطهر آن حضرت قرار داد. این بنا باقی بود تا آنکه زینب دختر امام جواد (علیه السلام ) بر روى قبر شریف ،قبه اى بنا نهاد. سپس جماعتى از دختران ائمه (علیهم السلام ) در آن مکان دفن شدند. هنگامى که ام محمد دختر موسى بن محمد بن على الرضا (علیه السلام ) فوت کرد، در کنار آن حضرت دفن شد. بعد از آن میمونه خواهر ام محمد از دنیا رفت ، و آن بزرگوار هم در جنب ام محمد دفن شد. روى این دو قبر یک گنبد دیگر بنا کردند، به گونه اى که دو گنبد چسبیده به هم بر روى قبر حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام ) و ام محمد و میمونه بوده است .
به جز دختران حضرات معصومین (علیها السلام )، دو کنیز هم دفن شده اند که در هنگام مرمت کف حرم مطهر در زمان ناصر الدین شاه ، روزنه اى به سردابى پیدا مى شود و چند زن صالحه ، وارد سرداب مى شوند. پیکر پاک میمونه و دو تن از کنیزان را پس از هزار سال تر و تازه مشاهده مى کنند. این سرداب جنب سرداب حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام ) قرار دارد.
امام صادق (علیه السلام ) در حدیثی مى فرماید: و بهشت داراى هشت در است که سه در آن از قم است . در آن شهر زنى از اولاد من رحلت مى کند که اسمش فاطمه است ، و او دختر موسى بن جعفر (علیه السلام ) است که به شفاعت او تمامى شیعیانم داخل بهشت مى شوند.
دوازدهم ربیع الثانى
انقراض بنى امیه
در این روز با سفاح اولین خلیفه عباسى بیعت شد، و با انقراض دولت بنى مروان ، دولت بنى امیه به کلى منقرض شد. البته مروان در ۲۷ ذى الحجه کشته شد، ولى در این روز با تاءسیس دولت بنى عباس رسما نام بنى امیه از صفحه خلافت برچیده شد.
چهاردهم ربیع الثانى
*قیام مختار
در این روز مختار، شاد کننده دلهاى شکسته اهل بیت (علیهم السلام ) با نداى ((یا لثارات الحسین )) در کوفه قیام کرد. مختار در سال اول هجرت در طائف به دنیا آمد و در سال ۶۷ ه در کوفه به دست مصعب بن زبیر به شهادت رسید. کنیه او ابواسحاق است . پدرابوعبیده ، از صحابه بزرگ بود .
مختار در هیجده ماه حکومتش ، هیجده هزار نفر از قاتلین سید الشهداء (علیه السلام ) را به جهنم فرستاد. این به غیر از کسانى است که به دست اصحاب و یاران او و ابراهیم بن مالک اشتر در بیرون کوفه و در کنار نهر خازر کشته شدند.
سعد عموى مختار از طرف امیر المؤ منین و امام حسن (علیهم السلام ) والى مداین بود، و هر گاه جایى مى رفت مختار را به جاى خود مى گذاشت .
امیر المؤ منین (علیه السلام ) به او خبر از فتح و ظفر دادند، و میثم تمار در زندان کوفه او را بشارت داد.
در روز عید قربان ابو محمد حکم بن مختار، خدمت امام باقر (علیه السلام ) آمد. بعد از اینکه خود را معرفى کرد، امام باقر (علیه السلام ) او را نزد خود خواند و عرض کرد: آقاى من ، مردم درباره پدر من بسیار سخن مى گویند. به خدا قسم سخن درست کلام شماست و هر چه شما بفرمایید آن را قبول دارم . امام (علیه السلام ) فرمود: سبحان الله . پدرم خبر داد که مهریه مادر من از پولى بود که مختار آن را براى پدرم فرستاد. مختار خانه هاى خراب ما را آباد کرد، و دشمنان ما را به قتل رسانید، و هر خونى که از ما ریخته شد طلب نمود. آنگاه سه مرتبه فرمود: رحم الله اباک .در کودکى ، امیر المؤ منین (علیه السلام ) او را روى زانوى خویش مى نشاند و به او لطف و مرحمت مى فرمود. امام باقر (علیه السلام ) مى فرماید: بخدا قسم پدرم مرا خبر داد که مختار نزد فاطمه بنت امیر المؤ منین (علیه السلام ) مى آمد، و آن مخدره براى او فرش پهن نموده پشتى برایش مى گذاشت . سپس فرمود: ((هر حقى که ما نزد کسى داشتیم او مطالبه نمود)).
در روایت دیگر مى فرماید: ((هنگامى که مختار سر نحس عبید الله را براى امام زین العابدین (علیه السلام ) فرستاد، آن حضرت سر سفره بود و خوشحال شد و دعا فرمود.
*بیست و دوم ربیع الثانى
*وفات موسى مبرقع
جناب موسى مبرقع (علیه السلام ) پسر حضر جواد (علیه السلام ) در سال ۲۹۶ ه در شهر قم وفات یافت . بنابر قولى دیگر در ۱۴ ربیع الثانى وفات موسى مبرقع واقع شده است . قبر آن بزرگوار در چهل اختران قم خیابان آذر مشهور است.
نام ایشان موسى ، کنیه او ابوجعفرو لقب آن بزرگوار مبرقع بود .ایشان از فرط زیبایى بر جمال مبارک نقاب مى زد.
ایشان از اولین سادات رضوى بود که در سال ۲۵۶ ه وارد قم گردید. او دائما بر صورت خود برقعى داشت ، ولى مردم عرب ساکن قم که او را به درستی نمی شناختند او را از قم بیرون کردند، و او به کاشان رفت و در آنجا مورد احترام قرار گرفت .
بعد از آمدن ابوالصدیم حسین بن على بن آدم و مرد دیگرى از رؤ ساى قم ، عربهاى قم متوجه شدند موسى چه کسى بوده است ، و آن بزرگوار را به قم بازگرداندند و خانه اى براى او آماده کردند. همچنین در روستاهاى متعدد زمین و باغ براى او خریدند و خواهرانش زینب و ام محمد و میمونه ، دختران حضرت جواد (علیه السلام ) به قم آمدند، و بر او وارد شدند.
هنگامى که جناب موسى مبرقع در قم از دنیا رفت ، امیر قم عباس بن عمرو غنوى بر او نماز خواند، و در محل کنونى که در قم معروف است و قبلا خانه محمد بن حسن بن ابى خالد اشعرى ، دفن شد.
کلینى (رحمه الله ) در کافى به سند معتبر نقل کرده که جناب موسى مبرقع تولیت اوقاف را از جانب امام (علیه السلام ) داشته اند.
*بیست و پنجم ربیع الثانى
*کناره گیری معاویه بن یزید خود از خلافت
هنگامى که یزید بن معاویه در ۱۴ ربیع الاول سال ۶۴ ه به درکات جحیم شتافت ، فرزندش معاویه به جاى وى نشست . او پس از چهل روز در ۲۵ ربیع الثانى بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و اعمال پدران خود را یاد کرد، و بر جد و پدر خود لعنت کرد و از افعال ایشان تبرى جست و گریه شدیدى نمود، و آنگاه خود را زا خلافت خلع نمود.
مروان بن حکم لعنت الله علیه از پاى منبر برخاست و گفت : الحال که طالب خلافت نیستى پس امر خلافت را به سویى بیفکن . معاویه بن یزید گفت : من حلاوت خلافت را نچشیدم ، چگونه راضى شوم که سختی های آن را بچشم . به هر صورت در خانه نشست و مشغول گریه شد و ۲۵ یا ۴۰ روز بعد از این واقعه فوت کرد و به قولى او را مسموم کردند. پس از او خلافت اولاد ابوسفیان تمام شد و به مروان و آل او منتقل شد.
آخرین روز ربیع الثانى
مرگ خالد بن ولید
در روز آخر ربیع الثانى خالد بن ولید بن مغیره مخزومى به اسفل السافلین جهنم شتافت. او ۲۰ سال بعد از بعثت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) در اواخر زندگانى آن حضرت ، به همراه عمرو عاص به ظاهر اسلام را قبول کرد. ابوبکر او را حاکم شام کرد، و عمر او را عزل کرد. پس از مدتى در شهر حمص مردو در همانجا مدفون شد.
در مواردى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از کارهاى خالد بیزارى جستند. او بدون اجازه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) بنى جذیمه را به قتل رساند و عده اى را اسیر کرد و گفت : ((هر کس اسیرى در دست دارد او را بکشد)). مهاجر و انصار اسرار را نزد پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرستادند و آن حضرت دستان مبارک را بلند کرد و دوبار فرمود: ((خدایا من بیزارى مى جویم به سوى تو از کارى که خالد کرده است.
روزی خالد به عمار ناسزا گفت . پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمودند: ((هر کس عمار را سب کند خداوند او را سب مى کند.
او به دستور یکی از مخالفین، خواست امیرالمؤمنین (علیه السلام ) را به شهادت برساند، ولى قبل از هر اقدامى آن حضرت متوجه شدند، و با دو انگشت گلوى خالد را آن چنان فشار دادند که خالد نعره کشید و مردم فرار کردند و خالد لباسش را نجس کرد. آنگاه گفت : دیگران مرا به این کار امر کرده اند.
همچنین خالد بن ولید، مالک بن نویره (رحمه الله ) را با عده زیادى از قبیله او به جرم بیعت نکردن با ابوبکر کشت و در همان شب با همسر مالک مرتکب خلاف شد. وقتى عمر این قضیه را شنید، گفت : ((تو را سنگسار مى کنم )) ولى این کار را انجام نداد؟!
در مورد دیگرى هنگامى که ابوبکر او را به سوى قبیله بنى سلیم فرستاد، عده ای از مردان قبیله را در محلى جمع کرد و آنان را با آتش سوزانید.