آیات ۴ و ۵  سوره مائده تفسیر المیزان

 ۴- یسلونک ما ذا أ حل لهم قل أ حل لکم الطیبات و ما علمتم من الجوارح مکلبین تعلمونهن مما علمکم الله فکلوا مما امسکن علیکم و اذکروا اسم الله علیه و اتقوا الله ان الله سریع الحساب

 ۵- الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم و طعامکم حل لهم و المحصنات من المؤمنات و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم اذا آتیتموهن اجورهن محصنین غیر مسافحین و لا متخذى اخدان و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله و هو فى الاخره من الخاسرین

ترجمه آیات

از تو میپرسند بطور جامع چه چیزهائى برایشان حلال است ؟ بگو آنچه پاکیزه است برایتان حلال است ، و نیز آنچه که از میان حیوانات شکارى که تعلیم داده اید از قبیل سگ و باز و ببر تنها سگ ، شکار کند بشرطى که تعلیم یافته باشد مى توانید از نیم خورده آنها بخورید، و بشرطى که هنگام رها کردن سگ ، جهت شکار نام خدا را برده باشید، و از خدا بترسید، و در شکار حیوانات زیاده روى مکنید، که خدا در حسابگرى سریع است (۴).

امروز همه پاکیزهها برایتان حلال شد، و نیز طعام کسانیکه اهل کتابند براى شما حلال ، و طعام شما براى آنان حلال است ، و نیز زنان پاکدامن مؤ من و زنان پاکدامن اهل کتاب ، که قبل از شما مسلمانان داراى کتاب آسمانى بودند، براى شما حلال است ، البته بشرط اینکه اجرتشان را که به جاى مهریه در زن دائمى است بدهید، آنهم به پارسائى ، نه زناکارى و رفیق گیرى ، و هر کس منکر ایمان باشد اعمالش باطل مى شود و در آخرت از زیانکاران است (۵).

بیان آیات

یسئلونک ما ذا احل لهم قل احل لکم الطیبات

این جمله سؤ الى است مطلق و کلى ، و جوابى هم که از آن داده شده عمومى و مطلق است ، و در آن ضابطهاى کلى براى تشخیص ‍ حلال از حرام است داده ، و آن این است که حلال آن چیزى است که تصرف در آن البته نه هر تصرف بلکه تصرفى که هر عاقلى غرض از آن چیز را همان تصرف میداند، از قبیل خوردن نان نه خفه کردن کودکى به وسیله نان امرى طیب و معقول شمرده شود.

و اگر طیبات را مطلق آورد این اطلاق نیز براى این است که بفهماند معتبر در تشخیص طیب از خبیث فهم متعارف عموم مردم است ، نه فهم افراد استثنائى که یا از پارهاى خبائث لذت میبرند، و یا از پارهاى طیبات دچار تهوع میشوند، پس هر چیزى که فهم عادى عموم مردم آن را طیب بداند آن طیب است ، و هر چیزى هم که طیب شد حلال است .

و اگر حلیت و طیب بودن را بفهم متعارف انسانها واگذار کردیم از پیش خود نکردیم ، بلکه همانطور که گفتیم از این جهت بود که هیچ مطلقى شامل فرد غیر متعارف نمیشود، و این مساله در فن اصول ثابت شده است .

حکم صید با سگ شکارى

و ما علمتم من الجوارح مکلبین تعلمونهن مما علمکم الله فکلوا مما امسکن علیکم و اذکروا اسم الله علیه …

بعضى از مفسرین گفته اند این کلام عطف است بر موضع کلمه طیبات ، و در نتیجه همان عاملى که طیبات را نائب فاعل کرده بود، جمله (ما علمتم …) را نیز نائب فاعل میکند، و آن عامل جمله (احل ) است ، پس معناى کلام مورد بحث چنین میشود: (احل لکم الطیبات ، و احل لکم صید ما علمتم من الجوارح ) همه طیبات براى شما حلال شده ، و نیز شکار هر درندهاى که تعلیم یافته برایتان حلال شده است ، و اگر عامل نامبرده را از جمله مورد بحث حذف کرد براى این بود که رعایت اختصار را کرده باشد ، زیرا سیاق بر آن محذوف دلالت میکرد، و حاجتى به ذکر آن نبود.

و لیکن ظاهر این است که جمله عطف باشد بر محل جمله اول و تقدیر آن (قل احل لکم ما علمتم من الجوارح …) است ، و کلمه ما در جمله : (و ما علمتم ) شرطیه است ، و جزاى آن جمله : (فکلوا مما امسکن علیکم ) است ، پس دیگر هیچ حاجتى نیست که ما خود را به زحمت بیندازیم ، و جزاى آن را در تقدیر بگیریم .

(جوارح ) جمع (جارحه ) است ، و جارحه به معناى هر حیوانى است که به دنبال شکار باشد، و غذاى خود را از این راه فراهم کند (و ساختمان بدنیش مجهز به جهاز شکار است )، مانند مرغان شکارى چون باز و درندگانى چون انواع سگها و پلنگها، و کلمه : (مکلبین ) حال است ، و اسم فاعل از مصدر (تکلیب ) است که در اصل به معناى تعلیم دادن و تربیت کردن سگ براى شکار است ، و یا به معناى نگهدارى سگ براى شکار و به کار زدن آن در شکار است ، و از اینکه جمله : (و ما علمتم من الجوارح ) را مقید کرد به قید (مکلبین )، فهمیده میشود که حکم حلال بودن نیم خورده جوارح مختص به سگ شکارى است ، و از سگ شکارى به سایر درندگان تجاوز نمى کند.

و جمله : (مما امسکن علیکم ) قید دیگرى است که حکم حلال بودن نیم خورده سگان را مقید میکند به صورتى که سگ ، شکار را براى صاحبش گرفته باشد نه براى خودش ، (پس اگر بدون فرمان صاحبش شکارى را صید کرد، در صورتى که صاحبش آن را مرده بیابد حلال نیست ).

و جمله : (و اذکروا الله علیه ) آخرین شرط حلال بودن شکار سگ است ، و آن این است که صید علاوه بر اینکه باید به وسیله حیوان تعلیم یافته شکار شده و صاحبش آن را فرمان داده باشد، صاحب حیوان هنگام فرمان دادن و روانه کردن سگ ، نام خدا را ذکر کرده باشد.

و حاصل معناى آیه این است که درندگان تعلیم یافته که همان سگ شکارى باشد اگر براى شما چیزى از حیوانات وحشى حلال گوشت را که جز با سر بریدن حلال نمیشود شکار کرد، و شما هنگام فرمان دادن نام خدا را برده باشید آن شکار براى شما حلال است ، البته این در صورتى است که درنده آن حیوان را قبل از رسیدن شما کشته باشد، همین کشتن درنده حکم سر بریدن را دارد، و اما اگر زخمى کرده باشد، و شما آن را زنده دریابید، تذکیه آن تنها به این است که ذبحش کنید، و در این صورت نیازى به حکم صید سگ نیست زیرا حکم چنین شکارى همان حکم سایر حیوانات حلال گوشت است .

خداى تعالى دنبال بیان حکم شکار و در آخر آن فرموده : (و اتقواالله ان الله سریع الحساب ) تا اشاره کرده باشد به اینکه در مساله شکار کردن باید از خدا ترسید، و بیهوده حیوانات وحشى را بى جان ننموده و در کشتن آنها اسراف نورزید و صرفا به منظور تفریح و سرگرمى و یا خودنمائى و زورمندى شکار نکرد، و باید دانست که خداى تعالى در حسابگرى سریع است ، و کیفر ظلم و تعدى را قبل از آخرت در همین دنیا میدهد، و این ظلمها و تجاوزها و دام اندازیها و بى خبر کشتن حیوانات بى زبان همانطور که بسیار به چشم خود دیده ایم جز سوء عاقبت و نکبت ثمرهاى ندارد.

الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم و طعامکم حل لهم

در این آیه حکم طیبات اعاده شده ، با اینکه قبلا یعنى در آیه قبلى فرموده بود که حکم طیبات حلیت است ، و آیه با کلمه (الیوم ) آغاز شده تا دوباره این منت را به رخ بندگان مؤ من خود بکشد، که طیبات را براى آنان حلال کرده آنگاه فرموده طعام اهل کتاب و زنان پاکدامن ایشان نیز از طیبات است .

و گویا ضمیمه کردن جمله : (احل لکم الطیبات ) به جمله : (و طعام الذین اوتوا الکتاب …)، از قبیل ضمیمه کردن یک امر قطعى و مسلم است ، به امرى مورد شک ، تا در شنونده ایجاد آرامش خاطر نموده ، قلق و اضطراب او را برطرف سازد، نظیر اینکه یک اربابى به خادم خود بگوید: همه آن اموالى که در اختیارت گذاشتم مال تو باشد به اضافه فلان چیز، تا اگر خادم تردید داشته باشد در این که ارباب واقعا فلان چیز را ملک او کرده به یاد چیزهاى دیگر که قبلا تملیک او کرده بود بیفتد، و شک و تردیدش از بین برود، و اطمینان پیدا کند که فلان چیز و بهمان چیز را واقعا تملیک او کرده ، آیه شریفه : (للذین احسنوا الحسنى و زیاده ، نیز به وجهى از این باب است ، و همچنین آیه زیر که میفرماید: (لهم ما یشاؤ ن فیها و لدینا مزید).

تو گوئى نفوس مردم با ایمان از تشویش و اضطراب شکى که نسبت به حلال بودن طعام اهل کتاب داشتند آرام نمیگرفته ، چون قبلا از ناحیه خداى تعالى از معاشرت و آمیزش و تماس گرفتن و دوستى کردن با اهل کتاب شدیدا نهى شده بودند لذا براى رفع این اضطرابشان داستان حلیت طیبات را هم ضمیمه حلیت طعام اهل کتاب کرد، و مؤ منین فهمیدند که طعام اهل کتاب خود یکى از مصادیق طیبات حلال و از سنخ آنها است ، و در نتیجه اضطرابشان زایل و دلشان آرامش یافت ، در جمله :

(و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم ) نیز عین این نکته به کار برده شده ، براى اینکه بفهماند زنان پاکدامن از اهل کتاب بر مسلمین حلال است ، و در آن هیچ شکى به خود راه ندهند، حلیت زنان خود مؤ منین را ضمیمه آورد.

پاسخ به یک سؤال در مورد توجه خطاب تکلیفى به کفار در آیه شریفه

در اینجا سؤ الى پیش مى آید و آن این است که کفار هیچ ایمانى به دستورات قرآن کریم ندارند، و خود را ملزم به اطاعت آن دستورها نمى دانند، و از سوى دیگر از داءب قرآن کریم نیست که با علم به بى اثر بودن تکلیف مع ذلک افراد بى تفاوت را مورد تکلیف قرار دهد، گواینکه ما معتقدیم به اینکه کفار مکلف به فروع دین هستند، همانطور که مکلف به اصول میباشند ، و لیکن این مجوز آن نمى شود که خداى سبحان خطابى و دستورى صادر کند که لغو و بى اثر باشد، با این حال چرا در آیه مورد بحث کفار را مورد تکلیف قرار داده ؟ در خطاب به مؤ منین فرموده طعام شما براى اهل کتاب حلال است ؟ در پاسخ میگوئیم : آرى با اینکه اهل کتاب گوششان بدهکار حلال و حرامهاى اسلام نیست ، گفتن چنین چیزى لغو به نظر میرسد، و خداى سبحان تکلیفى که هیچ اثر نمى بخشد نمى کند، و خطابى که اثر نداشته باشد نمى کند، مگر در جائى که فنون ادبیت از قبیل التفات اقتضا کند که مثلا خطاب را از مردم به رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم )، و یا از کفار به مؤ منین متوجه کند، و مثلا بفرماید: (قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم ) و یا بفرماید: قل سبحان ربى هل کنت الا بشرا رسولا)، و آیاتى دیگر از این قبیل .

و لیکن در آیه مورد بحث جملهاى که منشا این سؤ ال شده جملهاى مستقل و جداى از جمله قبلیش نیست ، و خلاصه کلام اینکه در آیه مورد بحث نمى خواهد دو حکم مستقل از یکدیگر را بیان کند، یکى حلال بودن طعام مسلمانان براى اهل کتاب ، و دیگرى حلال بودن طعام اهل کتاب براى مسلمانان ، بلکه میخواهد یک حکم را بیان کند، و آن حلال بودن طعام و رفع حرمت از آن است ، و بفهماند هیچ منعى در دو طرف نیست ، نظیر آیه شریفه : (فان علمتموهن مؤ منات فلا ترجعوهن الى الکفار، لاهن حل لهم و لاهم یحلون لهن )، که در این آیه نیز نمیخواهد به کفار تکلیفى کند، بلکه مى خواهد بفرماید بین زن مسلمان و همسر کافر زناشوئى و محرمیت و حلیتى نیست ، تا آن حلیت متعلق به یک طرف بشود.

مراد از (طعام) در آیه شریفه

و اما کلمه (طعام)، این کلمه در اصل لغت به معناى هر چیزى است که قوت و غذاى خورنده اش قرار گیرد و خورنده اى با آن گرسنگى خود را بر طرف سازد، لیکن بعضى گفته اند: مراد از طعام خصوص گندم و سایر حبوبات است ، از آن جمله صاحب لسان العرب در کتاب خود گفته : اهل حجاز وقتى کلمه (طعام ) را مطلق و بدون قرینه ذکر کنند تنها گندم را در نظر دارند، وسپس ‍ مى گوید: خلیل نیز گفته : در کلام عرب لفظ (طعام ) بیشتر در خصوص گندم استعمال مى شود، این بود سخن صاحب لسان العرب ، و همین معنا از کتاب نهایه تالیف ابن اثیر نیز استفاده مى شود، و به همین جهت در روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) آمده که مراد از طعام اهل کتاب در آیه شریفه تنها گندم و سایر حبوبات است ، (نه غذاى پخته و گوشت و امثال آن )، بله از بعضى از روایات چیز دیگرى استفاده مى شود، که ان شاءالله تعالى بحث آن در بحث روایتى آینده مى آید.

و به هر حال حلیت در آیه شریفه شامل غذائى که از گوشت حیوان غیر قابل تذکیه چون خوک تهیه شده نمى گردد، و نیز شامل غذائى که از ذبیحه اهل کتاب تهیه گردیده و یا بنام خدا ذبح نشده نمى شود، براى اینکه خداى تعالى در آیات تحریم گوشت خوک و گوشت میته را حرام دانسته ، و ذبیحه اهل کتاب و حیوانى که بنام خدا ذبح نشده از نظر اسلام میته است ، و آیات تحریم چهار آیه است که در سوره بقره و مائده و انعام و نحل آمده ، و گوشتهاى حرام را رجس و فسق و اثم خوانده ، که بیانش گذشت و حاشا بر خداى سبحان چیزى را که خودش رجس و فسق و اثم خوانده ، حلال کند و بر حلال کردنش منت بگذارد، و بفرماید: (الیوم احل لکم الطیبات ).

علاوه بر این محرمات عینا قبل از این آیه در خود این سوره آمده ، و احدى نمى تواند در چنین موردى سخن از نسخ بیاورد، و این خود بسیار روشن است ، مخصوصا در خصوص سوره مائده که در روایاتى آمده که این سوره ناسخ دارد ولى منسوخ ندارد.

و المحصنات من المؤمنات و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم

در این آیه متعلق حکم را که یهود و نصارا باشند نام نبرده ، بلکه آنان را با آوردن صفتشان مشخص کرده (و فرموده (زنان آنهائى که قبل از شما کتاب آسمانى داشتند)) و حتى آنها را به عنوان اهل کتاب هم ذکر نکرده ، و نفرموده : (و المحصنات من اهل الکتاب )، و این خالى از اشعار به علت حکم نیست ، با در نظر گرفتن این جهت و اینکه لحن ، لحن منت گذارى است ، و اینکه مقام سخن ، مقام تخفیف و آسان کردن وظائف است ، معناى آیه چنین مى شود: (ما بر شما مسلمانان منت مى گذاریم ، که تکلیف را برایتان آسان کردیم ، و حرمت ازدواج بین مردان شما و زنان اهل کتاب را برداشتیم ، و براى این برداشتیم که آنها قبل از شما صاحب کتاب بودند، و قهرا نسبت به سایر طوایفى که مسلمان نیستند به مسلمانان نزدیک ترند)، زیرا به توحید و رسالت اعتقاد دارند، بر خلاف مشرکین و بت پرستان که منکر نبوتند پس معلوم شد که جمله : (الذین اوتوا الکتاب ) اشعار به این نکته دارد، همچنانکه تقیید این جمله به جمله (من قبلکم ) نیز خالى از این اشاره نیست ، چون به وضوح اشاره دارد بر خلط و مزج و اشتراک .

آیه شریفه داله بر حلیت محصنات از اهل کتاب ، منسوخ نیست

و به هر حال از آنجائى که آیه شریفه موقعیت منت گذارى و تخفیف دادن را دارد، لذا با امثال آیه : (و لا تنکحواالمشرکات حتى یؤ من )، و آیه : (و لا تمسکوا بعصم الکوافر) نسخ نمى پذیرد، و این روشن است .

علاوه بر این آیه اولى در سوره بقره واقع شده که اولین سوره از سوره هاى مفصل است که در مدینه نازل شده و در نتیجه نزول آن قبل از سوره مائده بوده ، چگونه مى تواند آیه اى از آن ناسخ آیه اى از سوره مائده باشد؟ با اینکه در روایات آمده که سوره مائده آخرین سوره اى است که به رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) نازل شده ، و ناسخ بعضى از آیات سوره هائى است که قبلا نازل شده بود، ولى هیچ سوره اى آنرا نسخ نکرده .

از این هم که بگذریم شما خواننده عزیز توجه فرمودید که ما در تفسیر(و لا تنکحوا المشرکات حتى یؤ من ) چه گفتیم ، آنجا یعنى در جلد دوم این کتاب گفتیم : که این آیه و آیه سوره ممتحنه به کلى از مساله ازدواج با زنان اهل کتاب بیگانه اند، اینها تنها سخن از ازدواج با زنان مشرک دارند.

و به فرض که بگوئیم آیه سوره ممتحنه بوجهى دلالت بر حرمت ازدواج با زنان اهل کتاب را دارد، چون در آن آیه نامى از مشرک نیامده ، بلکه حکم رفته روى زنان کافر، و زنان اهل کتاب نیز کافرند، باز هم ضررى به آیه مورد بحث نمى رساند، براى اینکه همانطور که آن دلالت را دارد این دلالت را هم دارد، که پس قبل از سوره مائده منع شرعى وجود داشته ، و سوره مائده که در مقام منت گذارى و تخفیف است دلالت دارد بر اینکه آن منع قبلى که در سوره ممتحنه آمده بود به منظور تخفیف برداشته شده ، چون تا قبلا منعى نباشد تخفیف و منت تحقق نمى یابد، پس آیه سوره مائده ناسخ آیه سوره ممتحنه مى شود، نه به عکس که به خیال باطل بعضى از مفسرین آیه ممتحنه ناسخ آیه مائده باشد، براى اینکه نسخ کار آیه اى است که بعد از آیه منسوخ نازل شود، و ما ان شاءالله تتمه این بحث و گفتگو پیرامون آیه دوم را در بحث روایتى آینده دنبال مى کنیم .

منظور از کلمه (محصنات ) در آیه شریفه

حال ببینیم منظور از کلمه (محصنات ) در آیه شریفه چیست ؟ البته این کلمه معانى متعدد دارد، ولى در اینجا منظور از آن زنان عفیف است ، به دلیل اینکه در مقابل محصنات از زنان مؤ من قرار گرفته ، که به معناى زنان بى شوهر و عفیف است ، و این خود روشن است ، و از اینکه محصنات از اهل کتاب با محصنات از اهل ایمان در یک کلام جمع شده اند، با در نظر گرفتن معنائى که براى کلمه کردیم فهمیده مى شود که منظور از کلمه مؤ منات در هر دو موضع یکى است ، و آن معنا نمى تواند اسلام باشد براى اینکه اگر احصان در جمله : (والمحصنات من المؤ منات ) به معناى احصان اسلام باشد باید در جمله : (والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب ) نیز به این معنا باشد، با اینکه زنان اهل کتاب اسلام ندارند، و نیز نمى تواند به معناى احصان حریت باشد، براى اینکه امتنان مستفاد از آیه با منحصر بودن حلیت به زنان کتابى آزاد نمى سازد، بلکه از آن استفاده مى شود که زن کتابى بر مسلمانان حلال است ، هر چند که آزاد نباشند، بنابراین از معانى احصان باقى نمى ماند مگر عفت ، پس متعین این است که مراد از محصنات زنان پاکدامن و عفیف اهل کتاب است .

و بعد از همه اینها به نکته دیگر آیه مى پردازیم و مى گوئیم آیه شریفه تصریح نکرده به اینکه منظور از این حلیت ، حلیت نکاح دائم ایشان است و یا نکاح منقطع ، تنها چیزى که در آیه مى تواند قرینه باشد بر اینکه مراد نکاح متعه و انقطاعى است کلمه (اءجر) است ،

و اینکه کام گیرى از زنان اهل کتاب به طریق احصان باشد، نه به طریق مسافحه و زنا و رفیق بازى ، پس از این بیان نتیجه مى گیریم که آنچه خداى تعالى از زنان یهود و نصارا براى مؤ منین حلال کرده آمیزش از راه نکاح با مهر و اجرت است ، نه نکاح با زنا، ولى شرط دیگرى در آیه نیامده ، نه دوام و نه انقطاع ، و ما در سابق یعنى در جلد چهارم این کتاب در تفسیر آیه شریفه : (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن …) گفتیم : که نکاح متعه نیز مانند نکاح دائم و نکاح واقعى است ، البته این بحث تتمه اى دارد که باید در علم فقه به آن واقف گشت .

اذا آتیتموهن اجورهن محصنین غیر مسافحین و لا متخذى اخدان

این آیه همان زمینه اى را دارد که آیه شریفه : (و احل لکم ما وراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین )، دارد و جمله (اذا آتیتموهن …) قرینه است بر اینکه مراد از آیه شریفه حلیت تزویج به محصنات از اهل کتاب است ، و شامل خریدن کنیزان اهل کتاب نمى شود.

و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله و هو فى الاخره من الخاسرین

کلمه (کفر) در اصل به معناى پوشاندن است ، و بنابراین در تحقق معناى کفر این معنا شرط است ، که معناى ثابتى که پرده روى آن بیفتد وجود داشته باشد، همانطور که کلمه حجاب در جائى مفهوم پیدا مى کند که چیز ثابت و پیدائى باشد، تا با افتادن حجاب بر روى آن ناپیدا شود، پس معناى کفر هم وقتى تحقق مى یابد که چیز ثابت و هویدائى باشد، که کافر آنرا بپوشاند، و این معنا در کفران به نعمتهاى خدا و کفر به آیات او و کفر به خدا و رسولش و کفر به روز جزا وجود دارد.

معناى (کفر به ایمان) عبارت است از ترکعمل به مقتضاى ایمان

پس اینکه در آیه مورد بحث کلمه (کفر) را در مورد ایمان استعمال کرده ، و فرموده هر کس به ایمان کفر بورزد، به مقتضاى مطلبى که در باره کفر گفتیم باید ایمان ثابتى وجود داشته باشد، تا کفر آنرا بپوشاند و بطور مسلم منظور از ایمان معناى مصدرى آن باورکردن نیست ، بلکه منظور معناى اسم مصدرى است ، که همان اثر حاصل و صفت ثابت در قلب مؤ من است ، یعنى اعتقادات حقه اى که منشا اعمال صالح مى شود، پس برگشت معناى کفر به ایمان به این است که آدمى به آنچه که مى داند حق است عمل نکند، مثلا مشرکین را دوست بدارد، و با آنان اختلاط، و در اعمال آنان شرکت کند، با اینکه علم به حقانیت اسلام دارد، و نیز مثل اینکه نماز و روزه و زکات و حج و سایر ارکان اسلام را ترک کند، با اینکه یقین به ثبوت آنها و رکن دین بودن آنها دارد.

پس منظور از (کفر به ایمان) این معنا است ، و لیکن در این میان نکته اى است و آن این است که کفر بدان جهت که به معناى ستر است ، و پوشاندن امور ثابته وقتى به حسب تبادر ذهنى صادق است که در آن پوشاندن مداومتى باشد، لذا کفر به ایمان نیز در مورد کسى صادق است که همواره عمل به مقتضاى ایمان خود را ترک کند، و همیشه و بطور دائم بر خلاف علم خود عمل نماید.

و اما کسى که در زندگیش یکبار و دو بار حق را مى پوشاند، و بر خلاف علم و ایمانش عمل مى کند، به چنین کسى نمى گویند به ایمانش کفر ورزیده ، بلکه مى گویند او مرتکب فسقى شده است .

این را بدان جهت گفتیم تا روشن شود که مراد از جمله : (و من یکفر بالایمان) کسانى هستند که بر پوشاندن حق و علم و ایمان خویش مداومت دارند، هر چند که در جمله مورد بحث مطلب با مثل (یکفر) تعبیر شده ، ( که حدوث را مى رساند، نه ثبوت و دوام را، نه با وصف (که ثبوت و دوام را مى فهماند)، بنابراین کسى که پیروى نمى کند آنچه را که حق بودنش به نظر وى محقق شده ، و عمل نمى کند به آنچه برایش ثابت شده ، که از ارکان دین است ، او کافر به ایمان است ، و هر عمل صالحى که بکند حبط و بى پاداش ‍ خواهد بود، همچنان که در آیه مورد بحث فرمود: (فقد حبط عمله ).

بنابراین آیه شریفه مورد بحث درست همان را افاده مى کند که آیه زیر آنرا مى فهماند: (و ان یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا، و ان یروا سبیل الغى یتخذوه سبیلا، ذلک بانهم کذبوا بایاتنا و کانوا عنها غافلین ، و الذین کذبوا بایاتنا و لقاء الاخره حبطت اعمالهم ، هل یجزون الا ما کانوا یعملون )، بطورى که ملاحظه مى کنید در این آیه این طائفه را توصیف کرده به اینکه سبیل غى (روش گمراهى ) را اتخاذ مى کنند،

و راه رشد را ترک مى نمایند بااینکه هر دو راه را دیده اند، یعنى علم به هر دو دارند، آنگاه این بیان را مبدل به بیانى دیگر کرده ، مى فرماید اینها آیات ما را تکذیب مى کنند، و معلوم است که آیت وقتى آیت است که بیننده علم به آیت بودن یعنى به دلالت آن داشته باشد، مجددا این بیان را نیز تفسیر مى کند به اینکه آخرت را تکذیب مى کنند و این بدان جهت است که اگر کسى به آخرت ایمان داشته باشد و آنرا تکذیب نکند، ممکن نیست با علم به حق ، حق را رها کند، چون او مى داند که انکار حق باعث حبط عملش ‍ مى شود، و لذا در آخر آیه مى فرماید اعمال این گونه افراد حبط مى شود.

باز نظیر آیه مورد بحث آیه زیر است که مى فرماید: (قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا، و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا، اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیمه و زنا) و انطباق این دو آیه بر مورد کفر به ایمان به آن معنائى که بیانش گذشت واضح است .

بیان غرض از تشریع حکم مربوط به زنان کتابیه و زنهار دادن از سقوط درپرتگاه هوا و هوس در معاشرت با اهل کتاب

و با تامل و دقت در آنچه گفتیم روشن مى شود که چگونه جمله مورد بحث یعنى (من یکفر بالایمان فقد حبط عمله …) متصل به ما قبل خودش است ، پس در حقیقت این جمله متمم بیان سابق است ، و مى خواهد مؤ منین را از خطرى که ممکن است در اثر سهل انگارى در امر خدا و معاشرت آزادانه با کفار متوجه آنان شود بر حذر بدارد، و بفهماند که اگر در جملات قبل ، طعام اهل کتاب را و ازدواج با زنان عفیف آنان را بر شما مؤ منین حلال کردیم براى این بود که در معاشرت شما با اهل کتاب تخفیف و تسهیلى فراهم آوریم ، تااین وسیله اى بشود که شما با اخلاق اسلامى خود با یهود و نصارا معاشرت کنید، و آنان را شیفته اسلام بسازید، و داعى آنان باشد بسوى علم نافع و عمل صالح .

پس غرض از تشریع حکم مورد بحث این بوده ، نه اینکه مسلمین این حکم را بهانه و وسیله قرار دهند براى اینکه خود را در پرتگاه هوا و هوسها ساقط نموده ، در دوستى و عشق ورزیدن با زنان یهودى و نصرانى بى بند و بار شوند، و عاشق جمال آنان شده ، در نتیجه خواه ناخواه خلق و خوى آنان را نیز متابعت نمایند و چیزى نگذرد که خلق و خوى یهودیت و نصرانیت حاکم بر مسلمین گشته و بر خلق و خوى اسلامى مسلط گردد، و آنرا تحت الشعاع خود کند، و فساد آنان بر صلاح اسلام چیره گردد، که این خود بلاى بزرگى است ، که مسلمانان را به قهقرا بر مى گرداند، در نتیجه حکمى را که خدا در تشریعش بر مسلمانان منت نهاده بود را فتنه و محنت و مهلکه مسلمین کرده ، تخفیف الهى را به صورت عذاب در آورد.

به همین جهت خداى تعالى بعد از بیان حلیت طعام اهل کتاب و زنان پاکدامن ایشان ، مسلمانان را از بى بند و بارى در تنعم به این نعمت ، حلال بودن طعام و زنان اهل کتاب بر حذر داشته ، تا بى بند و باریشان کارشان را به کفر ایمان و ترک ارکان دین و اعراض از حق نکشاند، زیرا اگر چنین کنند باعث مى شوند که اعمالشان حبط شود، و در آخرت نتیجه اى از تلاش زندگى خود نبینند.

اقوال و احتمالات نادرستى که در معناى آیه (الیوم احل لکم الطیبات …) گفته شده است

خواننده عزیز توجه داشته باشد که مفسرین در این آیه یعنى آیه : (الیوم احل لکم الطیبات …) موشکافى و بررسى بسیار کرده اند که همین خوض و دقت زیاد آنها را از راه صحیح برگردانیده ، در نتیجه به تفاسیر عجیب و غریبى دست زده اند، تفاسیرى که به هیچ وجه با ظاهر آیه نمى سازد، و بلکه سیاق آیه با آن منافات دارد، مثل گفتار بعضى از آنان که گفته اند: منظور از طیبات خصوص طعام طیب است ، مانند بحیره و سائبه و وصیله و حامى (معانى این چهار کلمه در تفسیر آیه ۱.۳ همین سوره مى آید) و بعضى دیگرشان که گفته اند: منظور از حلیت طعام اهل کتاب ، حلیت به مقتضاى اصل اولى است ، و آن طعام هائى است که خداى تعالى هرگز و بر هیچ قومى تحریم نکرده ، و گوشت حیوانات هم از همان طعام هاى حلال است ، هر چند که یهود و نصارا طبق مراسم اسلامى حیوان را ذبح نکرده باشند، بلکه به مراسم خود ذبح کرده باشند، و بعضى دیگرشان که گفته اند: مراد از (طعام اهل کتاب ) خود طعام نیست بلکه با آنان غذا خوردن است . و گفتار بعضى دیگرشان که گفته اند: مراد از محصنات از مؤ منات و محصنات از اهل کتاب بیان حلیت به حسب اصل است ، یعنى اینها به حسب اصل شرع تحریم نشده و اما حلال بودنش آیه : (و احل لکم ما وراء ذلکم ) براى دلالت بر حلال بودنش کافى است ، و گفتار بعضى دیگرشان که گفته اند: مراد از جمله : (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله ) تحذیر مسلمانان است از اینکه حکم اول آیه را رد کنند، و به اصطلاح کاسه داغتر از آش شده با اینکه خداى تعالى طعام اهل کتاب و ازدواج با زنان ایشان را حلال کرده آنرا حرام بدانند.

این وجوه و وجوهى دیگر مثل اینها احتمالاتى است که مفسرین داده اند، که یا خرافه گوئى و بى دلیل سخن گفتن است ، مثل آن سخنى که بعضى اظهار داشته و گفته اند جمله (الیوم احل ) مقید است به حلالهاى سابق ، و هیچ دلیلى بر گفته خود نیاورده ، و یا سخنى است که ظاهر سیاق آیه آنرا رد مى کند، مثل آنکه گفته : منظور آن چیزهائى است که به مقتضاى اصل اولى حلال بوده ، و حال آنکه سیاق تقیید حلیت به قیدالیوم و سیاق تخفیف و منت گذارى با آن نمى سازد، و بیان سابق ما که ما آنرا از ظاهر آیه گرفته ایم در ابطال این وجوه و روشن کردن وجه فساد آن کافى است .

و اما اینکه بعضى گفته اند: که ظاهر جمله : (و احل لکم ما وراء ذلکم ) کافى است براى اینکه دلالت کند بر حلیت نکاح اهل کتاب ، بطلانش واضح است ، براى اینکه آیه مذکور در مقام بیان این جهت است که چه زنانى بر حسب طبقات نسب و سبب حلال است و چه زنانى حرام ، و اما به حسب طبقات ادیان و مذاهب آیه شریفه اصلا در آن مقام نیست تا بتوان به اطلاقش تمسک کرد، (چون در علم اصول مسلم شده که اطلاق وقتى حجت است که صاحب سخن در مقام بیان باشد، و اما در جائى که کلام صاحب کلام تنها از آن جهتى که وى در مقام بیان آن است اطلاق دارد، و از سایر جهات او در مقام بیان نیست ، اطلاق کلامش در آن جهات حجت نیست ).

بحث روایتى

روایاتى در ذیل جمله (…و ما علتکم من الجوارح مکلبین) مربوط به صید با سگ شکارى

در درالمنثور در ذیل آیه : (یسئلونک ما ذا احل لهم …) آمده : که ابن جریر از عکرمه روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) ابو رافع را مامور کشتن سگها کرد، و او هر چه سگ در کوچه و محله دید کشت ، تا رسید به عوالى (باغهاى بزرگ مدینه ) ناگزیر عاصم بن عدى و سعد بن خیثمه و عویم بن ساعده شرفیاب حضور رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) شده ، عرضه داشتند: چه چیزهائى براى ما حلال است ؟ در اینجا بود که آیه (یسئلونک ما ذا احل …) نازل گردید.

و در همین کتاب است که ابن جریر از محمد بن کعب قرظى روایت کرده که گفت : وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) دستور داد سگها را بکشند مردم سؤ ال کردند: یا رسول الله چه چیز از جنس سگان براى ما حلال است ؟ در پاسخ مردم آیه زیر نازل شد که : (یسئلونک ما ذا احل لهم …).

مؤ لف : این دو روایت یکدیگر را شرح مى کنند، به این معنا که روایت دوم روایت اولى را شرح میدهد که منظور پرسش کنندگان این بوده که با سگها چه کارهائى از قبیل شکار و پاسبانى و امثال آن مى توانند بکنند، و آیه شریفه نمى تواند پاسخ به این سؤ ال باشد، زیرا سؤ ال مقید و در مورد خاصى بوده ، و آیه شریفه مطلق است ، مى فرماید به ایشان بگو مطلق طیبات برایشان حلال است .

علاوه بر اینکه ظاهر دو روایت بالا و روایتى که مى آید این است که جمله : (و ما علمتم من الجوارح ) عطف بر موضع طیبات است ، در نتیجه معنا چنین مى شود: خوردن مطلق طیبات براى شما حلال است ، و همچنین خوردن صید سگهائى که تعلیم داده اید، به همین جهت جمعى از مفسرین ناگزیر شده اند کلمه اى را در تقدیر بگیرند، و مثلا بگویند: تقدیر آیه (قل احل لکم الطیبات و لحم ما اصطاده ما علمتم من الجوارح ) است ، یعنى بگو همه طیبات و نیز گوشت حیوانى که سگ و باز تعلیم یافته شما شکار کرده برایتان حلال است ، با اینکه ما قبلا روشن ساختیم که جمله : (و ما علمتم …) شرطى است که جزاى آن جمله : (فکلوا مما امسکن علیکم ) است .

و در روایت دوم عبارت عربیش چنین آمده : (ماذا احل لنا من هذه الامه ) (از این امت چه چیزهائى براى ما حلال شده )، و مراد از کلمه امت نوع سگها است ، چون روایت آینده آنرا اینطور تفسیر کرده ، (دقت بفرمائید ).

و در همان کتاب است که فاریابى ، وابن جریر، وابن منذر، وابن ابى حاتم ، و طبرانى ، و حاکم وى حدیث را صحیح دانسته و بیهقى در کتاب سنن خود همگى از ابى رافع نقل کرده اند که گفت : جبرئیل بر رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) نازل شد، و اجازه ورود خواست ، رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) به وى اجازه داد اما جبرئیل وارد نشد، ناگزیر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم ) رداى خود را گرفت و بیرون شد و فرمود: ما به تو اجازه ورود دادیم ؟ جبرئیل گفت : بله ولیکن ما فرشتگان به خانهاى که در آن سگ باشد و یا مجسمه صورتى باشد داخل نمى شویم ، رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) که گویا تا آن لحظه از وجود سگ در خانه خبر نداشت نظر کرد و دید که در بعضى از مرافق خانه ایشان توله سگى وارد شده .

ابو رافع مى گوید: رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) چون این بشنید به من دستور داد تا تمامى سگهاى مدینه را به قتل برسانم ، و من هم چنین کردم ، عده اى از مردم نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) رفته پرسیدند: یا رسول الله از این امت که شما دستور داده اید همه آنها کشته شوند چه چیزهائى براى ما حلال است ، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) سکوت کرد، پس ‍ خداى تعالى آیه زیر را در پاسخ آنان فرستاد: (یسئلونک ماذا احل لهم قل احل لکم الطیبات و ما علمتم من الجوارح مکلبین )، رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) فرمود: اگر کسى سگ خود را براى شکار روانه کند، و در هنگام روانه کردن نام خدا را ببرد، و آن سگ ، شکارى را براى وى شکار کند و نگه بدارد، او مى تواند آن شکار را بخورد، بشرطى که سگ آنرا نخورده باشد.

اینکه در روایت آمده که جبرئیل چگونه نازل شد در باب خودش عجیب و غریب است ، علاوه بر اینکه خود روایت خالى از اضطراب هم نیست ، براى اینکه دلالت دارد بر خوددارى جبرئیل از داخل شدن بر رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم )، چون توله سگى در خانه ایشان بوده (و اضطراب از این جهت است که روایت سخن از نازل شدن جبرئیل بر رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) دارد، آنگاه مى گوید توله سگى در خانه هاى ایشان بوده )، از این هم که بگذریم این داستان با ظاهر آیه انطباق ندارد ، براى اینکه در آیه شریفه سؤ ال از چیز خاصى نشده ، و جواب هم از شى ء خاصى نیست ، بلکه سؤ ال و جواب در آیه مطلق است ، و نیز به همان بیانى که گذشت با عطف جمله (و ما علمتم من الجوارح ) نمى سازد، بنابراین روایت به روایات جعلى شبیه تر است تا به روایت صحیح .

و در همان کتاب است که عبدبن حمید و ابن جریر از عامر روایت کرده اند که گفت : عدى بن حاتم طائى نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) آمده ، و از شکار کردن سگها سؤ ال کرد، و رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) ندانست چه جوابى به او بدهد، تا آن که آیه سوره مائده نازل شد که : تعلمونهن مما علمکم الله )

مؤ لف : در معناى این روایت اخبارى دیگر هست ، ولى همان اشکالى که در روایات قبلى بود به این روایت نیز وارد است ، و ظاهرا این روایات و هر روایت دیگرى که در معناى آنها باشد نظریه راویان است ، که خواسته اند حوادث را بر آیه شریفه تطبیق دهند، نه اینکه واقعا آیه شریفه در چنین داستانى نازل شده باشد تازه در همین تطبیق دادنشان هم راه درستى نرفته اند، و ظاهرا اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) گفته اند: که سگها چنین و چنان شکار مى کنند و خوب است یک قاعده کلى بدست ما بدهید تا بفهمیم حلال از شکار سگها کدام است و حرامش کدام ؟ رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) در پاسخ آنان به این آیه تمسک کرده که در آن سؤ ال آنان را مطرح کرده و قاعده کلى هم دست داده و رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) بعد از خواندن آیه شریفه پاسخ آنان را در خصوص مساله مورد سؤ الشان را داده ، این آن مقدارى است که از لحن آیه استفاده مى شود.

در کافى به سند خود از حماد از حلبى از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: در کتاب على (علیه السلام ) در ذیل جمله : (و ما علمتم من الجوارح مکلبین ) آمده که منظور از جوارح تنها سگها هستند.

مؤ لف : این روایت را عیاشى نیز در تفسیر خود از سماعه بن مهران از آن جناب نقل کرده است .

و در همان کتاب از ابن مسکان از حلبى نقل کرده که گفت : امام صادق (علیه السلام ) فرمود: پدرم فتوا مى داد و در فتوا دادن احتیاط مى کرد، ما نیز در خصوص شکار بازها و عقابها مى ترسیدیم فتوا بدهیم ، لیکن امروز دیگر هیچ ترسى نداریم ، مى گوئیم شکار این مرغان شکارى حلال نیست ، مگر آنکه برسید و شکار آنها را ذبح کنید، زیرا در کتاب على (علیه السلام ) آمده که در ذیل جمله : (و ما علمتم من الجوارح مکلبین ) فرموده : مقصود از جوارح خصوص سگها است ، و شامل بازها و عقابها نمى شود.

و در همان کتاب است به سند خود از ابى بکر حضرمى از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که گفت : من از آن جناب از شکار بازها و عقابها و پلنگها و سگها پرسیدم ، فرمود: نخورید مگر آنچه خودتان سر بریده اید، و یا سگها شکار کرده باشند، عرضه داشتم : حال اگر سگها شکار را کشته باشند چطور؟ فرمود: مى توانى بخورى ، براى اینکه خداى تعالى فرموده : (و ما علمتم من الجوارح مکلبین ، تعلمونهن مما علمکم الله ، فکلوا مما امسکن علیکم ) و سخنى از زنده بودن آن نگفته .

آنگاه امام فرمود: هر درنده اى شکار را براى خودش شکار مى کند، مگر سگ تعلیم یافته که شکار را براى صاحبش نگه مى دارد، آنگاه فرمود: هر وقت سگ را براى شکار رها مى کنى نام خدا را ببر، که همین تذکیه شکار است .

و در تفسیر عیاشى از ابى عبیده از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که شخصى از مردى سؤ ال کرد که سگ تعلیم یافتهاش را به سوى شکار روانه کرد و هنگام روانه کردن نام خدا را به زبان راند، حضرت فرمود: مى تواند از گوشت شکارى که سگش براى او شکار کرده و نگه داشته بخورد، هر چند که وقتى به شکار مى رسد آنرا مرده ببیند، و اما اگر سگى تعلیم نیافته بالاى سر شکار ببینید، نباید از آن بخورید، پرسیدم : عقابها و بازها و کرکسها چطور؟ فرمود: اگر رسیدى سر شکار این پرندگان گوشت خوار را ببرى مى توانى از گوشت آن بخورى ، و اگر وقتى رسیدى دیدى شکار مرده است نباید از گوشت آن بخورى ، پرسیدم : آیا پلنگ حکم سگ را ندارد که شکار مرده اش حلال باشد؟ فرمود نه ، هیچ درنده اى به جز سگها مکلب نیستند.

و در همان کتاب از ابى بصیر از امام صادق (علیهالسلام ) روایت آورده که در تفسیر آیه : (ما علمتم من الجوارح مکلبین تعلمونهن مما علمکم الله فکلوا مما امسکن علیکم و اذکروا اسم الله علیه ) فرمود: اشکالى در خوردن گوشت شکارى که سگ شکارى براى صاحبش حفظ کرده نیست ، و این وقتى است که سگ از شکار نخورده باشد، و اما اگر سگ از شکار خورده باشد از گوشت آن مخور، (چون معلوم مى شود سگ هر چند تعلیم یافته هم ترجمه بوده اما در این نوبت تعلیم را از یاد برده ، و براى صاحبش شکار را نگرفته ).

مؤ لف : خصوصیاتى که در این روایت معتبر شمرده شده ، مانند ۱ اختصاص حلیت شکار مرده به شکارى که سگ آنرا شکار کرده باشد، نه پلنگ و باز و عقاب و غیره ، چون در آیه شریفه کلمه مکلبین آمده ،۲ و نیز اختصاص حلیت به شکار سگى که تعلیم دیده باشد۳ و اختصاص حلیت به صورتى که سگى هرزه با سگ شکارى شرکت نکرده باشد، همه از آیه شریفه استفاده مى شود، که ما نیز در سابق در استفاده آنها از آیه شریفه مقدارى بحث کردیم .

و در همان کتاب از حریز از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که گفت : شخصى از آن حضرت از سگهاى مجوسیان سؤ ال کرد که اگر مسلمانى آنها را به شکار روانه کند، و نام خدا را هم هنگام روانه کردن به زبان جارى سازد آیا شکار چنین سگهائى حلال است ؟ فرمود: بله براى اینکه سگ فرض شده سگى است مکلب ، و نام خدا را هم بردهاى پس هیچ اشکالى در آن نیست .

مؤ لف : در این حدیث به اطلاق کلمه (مکلبین ) استدلال شد، در حالى که در درالمنثور از ابن ابى حاتم از ابن عباس روایت شده که در سؤ ال اینکه مسلمانى سگ تعلیم یافته مردى مجوسى و یا باز او و یا عقاب او و یا هر درنده دیگرى که مجوسى آنرا تعلیم داده مى گیرد و به شکار مى فرستد و شکار او را بدست مى آورد، آیا این شکار حلال است یا حرام گفته است : نه از گوشت آن مخور هر چند که تو نام خدا را هم برده باشى ، زیرا مجوسى آن حیوان شکارچى را تعلیم داده ، و قرآن کریم فرموده : (تعلمونهن مما علمکم الله ) و لیکن ضعف این گفتار روشن است . براى اینکه هر چند خطاب در جمله : (تعلمونهن مما علمکم الله ) به حسب ظاهر متوجه به مؤ منین است ، الا اینکه جمله (علمکم الله ) اختصاص به مسلمانان ندارد، رموز تعلیم سگ شکارى در مسلمان و مجوسى یکى است ، و همین معنا فهم شنونده آیه را مساعد مى سازد، براى اینکه از آیه شریفه بفهمد که خصوصیت تعلیم مسلمان و یا بگو مسلمان بودن معلم سگ ، هیچ دخالتى در حکم ندارد، معلم سگ چه مسلمان باشد و چه غیر مسلمان ، غرض از تعلیم حاصل مى شود، همچنانکه خصوصیت مالکیت سگ هیچ دخالتى ندارد ، ملک سگ چه از آن مسلمان باشد و چه از آن مجوسى تفاوتى ندارد.

روایاتى در مورد مراد از حلیت طعام اهل کتاب درذیل جمله (و طعامهم حل لکم)

و در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از ابى عبد الله امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که در تفسیر آیه شریفه : (و طعامهم حل لکم ) فرموده : منظور از این طعام عدس و حبوبات و امثال آن است ، و ضمیر هم به اهل کتاب بر مى گردد.

مؤ لف : مرحوم شیخ طوسى نیز در تهذیب ، این روایت را از آن جناب نقل کرده ، و به نقل تهذیب عبارت چنین آمده : عدس و نخود و غیر ذلک و در کافى و تهذیب در چند روایت از عمار بن مروان و سماعه از امام صادق (علیه السلام ) سؤ الهائى در باره طعام اهل کتاب و آنچه از آن حلال است آمده ، که در پاسخ همه آنها کلمه حبوب آمده است .

و در کافى به سند خود از ابن مسکان از قتیبه اءعشى روایت آورده که گفت : مردى از امام صادق (علیه السلام ) سؤ الى کرد، و من نزد آن جناب بودم ، او پرسید: گله گوسفند را به دست مردى یهودى و نصرانى مى دهند تا بچرا ببرد، و احیانا یکى از گوسفندها دچار حادثه مى شود، و چوپان سر آنرا مى برد، آیا از گوشت ذبیحه او مى توان خورد؟ امام صادق (علیه السلام ) فرمود: نه بهاى آنرا داخل اموال خودت کن ، و نه از گوشت آن بخور، براى اینکه تنها سبب حلیت گوشت حیوانات بردن نام خدا است ، که در این باره جز به مؤ منین نمى توان اعتماد کرد، مرد سائل عرضه داشت : آخر خداى تعالى فرموده : (الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم ) و به حکم این آیه طعام اهل کتاب بر ما حلال است قهرا ذبیحه آنان نیز باید بر ما حلال باشد؟ حضرت فرمود: پدرم همواره مى فرمود: منظور از طعام اهل کتاب حبوبات و امثال آن است ، (و شامل گوشت و امثال آن نمى شود).

مؤ لف : مرحوم شیخ در تهذیب و عیاشى در تفسیر خود این روایت را از قتیبه اعشى از آنحضرت روایت کرده اند.

و این احادیث بطورى که ملاحظه مى کنید طعامى که در آیه شریفه از طعامهاى اهل کتاب حلال شده تفسیر کرده به حبوب و اشباه آن ، و این همان است که لفظ طعام در صورتى که مطلق و بدون قید باشد بر آن دلالت مى کند، همچنانکه ظاهر از روایات و داستانهائى که از صدر اول در این باب نقل شده همین معنا است ، و بدین جهت معظم علماى ما منحصرا به حلیت حبوبات و اشباه آن و غذاهائى که از آنها تهیه شود فتوا داده اند.

رد اشکالات صاحب تفسیر المناز بر علماى خاصه که حلیت حبوبات و نظائر آن را نزد اهل کتاب باشد از آیه شریفه فهمیده اند

و صاحب تفسیر المنار به شدت بر این علما حمله کرده ، که این فتوا مخالف با عرف قرآن در استعمال لفظ طعام است ، وى مى گوید: غالب در لغت قرآن در لفظ طعام این نیست ، براى اینکه مى بینیم قرآن کریم در این سوره یعنى سوره مائده فرموده : (احل لکم صید البحر و طعامه متاعا لکم و للسیاره ) واحدى نگفته که منظور از طعامى که از شکار دریا به دست آید گندم و یا حبوبات است ، و نیز فرموده : (کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل ، الا ما حرم اسرائیل على نفسه )، و در این آیه نیز احدى نگفته که منظور از این طعام خصوص گندم و حبوبات است براى اینکه ما مى دانیم از این دانه ها هیچیک بر بنى اسرائیل حرام نبوده ، نه قبل از نزول تورات و نه بعد از آن ، پس طعام در اصل به معناى هر چیزى است که طعم شود، یعنى چشیده ، و یا خورده شود، خداى تعالى حتى در باره آب نهر در داستان طالوت از قول او حکایت کرده که گفت : (فمن شرب منه فلیس منى ، و من لم یطعمه فانه منى )، و نیز در باره غذا خوردن در خانه رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) فرموده : (فاذا طعمتم فانتشروا)، این بود گفتار صاحب المنار.

و ما نتوانستیم بفهمیم که وى از قول اهل لغت که گفتند: طعام هر جا که بطور مطلق و بدون قید در کلام آید مراد از آن حبوبات و اشباه آن است چه فهمیده ؟ که یکسره بر علما حمله کرده ، و کلماتى از قرآن کریم از قبیل (یطعمه ) در داستان طالوت و (طعمتم ) در داستان غذا خوردن در خانه رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) را به رخ آنان کشیده ، با اینکه علماى اسلام هر چه گفته اند در باره لفظ طعام گفته اند، نه کلماتى که از این لفظ مشتق شده باشد، و آیه دیگرى هم که به عنوان اشکال آورده ، یعنى آیه : (احل لکم صید البحر…) به هیچ وجه ربطى به گفتار علما ندارد، براى اینکه مورد بحث آنان کلمه طعام بدون هیچ قید است ، و در آیه مذکور کلمه طعام با قید بحر آمده ، و این قید خود روشن ترین قرینه است بر اینکه منظور از طعام حبوبات نیست ، چون در دریا نه گندم مى روید و نه جو، و علما هم در آن حرفى ندارند، اشکال دیگرى که کرده امثال آیه : (کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل …) است که در آن نیز احکام همراه لفظ کل آمده ، باز هم مورد بحث علماء نیست .

صاحب المنار بعد از این حمله ها خودش گفته که ما از دین یهود این را مى دانیم که گندم و حبوبات بر آنان حرام نبوده و غفلت کرده از اینکه همین علم ما به احکام دین یهود خود قرینه است بر اینکه منظور از کل الطعام غیر گندم و جو است .

و جا داشت که وى اول به قرآن و مواردى که این کلمه بطور مطلق در قرآن بکار رفته مراجعه مى کرد، سپس هر چه مى خواست بگوید مى گفت ، نظیر آیه : (فدیه طعام مسکین ) و آیه : (او کفاره طعام مساکین )، و آیه : (و یطعمون الطعام ) و آیه : (فلینظر الانسان الى طعامه )، و امثال آن .

وى سپس مى گوید: اصلا دانه اى خوردنى در مظنه و معرض حلال و حرام بودن نیستند، آنچه در این معرض است گوشت است ، که یا به خاطر وصفى محسوس مثل مردار شدن حیوان حرام مى شود، و یا بخاطر وصفى نامحسوس و معنوى مثل تقرب جستن به غیر خدا به وسیله قربانى کردن ، و لذا خداى تعالى فرمود: (قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه الا ان یکون میته او دما مسفوح ) و هر دوى این محرمات مربوط به حیوانها است ، و این آیه خود نص در این است که تحریم منحصرا در میان غذاهاى حیوانى است ، پس حرام بودن غیر حیوانى یعنى حبوبات احتیاج به دلیل دارد این بود گفتار دیگر صاحب المنار.

و این گفته وى از گفتار قبلیش عجیب تراست ، اما اینکه گفت دانه ها در مظنه و معرض حلال و حرام بودن نیستند و آنچه در این معرض است گوشت است ، در پاسخش ممکن است کسى بگوید که منظورت چه زمانى است ؟ آیا در مثل زمانهاى خود ما است؟

که معلوم است ذهن انسانها از قرنها قبل مانوس به اسلام و همه احکام آن است ، و یا زمان نزول آیه را مى گوید، که از عمر دین بیش از چند سالى نگذشته ، ما قبول نداریم که در آن روز همه مى دانسته اند که حبوبات حلال است و در معرض حرام شدن نیست ، به دلیل اینکه مى بینیم مردم آن روز از چیزهائى سؤ ال کرده اند که حکمش از حکم حبوبات و امثال آن روشنتر بوده و خداى تعالى بعضى از سؤ الهاى آنان را حکایت کرد که در آیه : (یسئلونک ما ذا ینفقون ) آمده ، در روایت عبدبن حمید از قتاده هم آمده که گفت : ما اطلاع پیدا کردیم که چند نفر گفته اند: چگونه با زنان اهل کتاب ازدواج کنیم ، با اینکه آنها بر دینى هستند و ما بر دین دیگر؟

خداى تعالى در پاسخ آنان این آیه را فرستاد که : (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله )، ( یعنى با اینکه آیه قرآن نازل شد که محصنات از زنان اهل کتاب حلال است ، دیگر این سؤ ال معنائى جز کفر به ایمان ندارد) در سابق گفتیم بزودى نیز خواهد آمد که در خلال روایات براى این قول اشباه و نظائرى دیده مى شود، همچنانکه آن اقوال را در بحث پیرامون حج تمتع و غیره نقل کردیم .

خوب بااینکه مى بینیم بعضى از مسلمانان به اصطلاح خشک ، بعد از آنکه حلیت ازدواج با زنان عفیف اهل کتاب نازل شده ، در عین حال باز هم از در تعجب مى پرسند: چطور ما با آنها ازدواج کنیم ، با اینکه آنها دینى و ما دین دیگرى داریم ؟ چرا ممکن نباشد که قبل از نزول آیهاى در باره طعام اهل کتاب بپرسند که چگونه ما نان و حلیم اهل کتاب و سایر غذاهائى که از گندم و سایر حبوبات درست مى کنند بخوریم ، با اینکه آنها دینى غیر از دین ما دارند؟ با اینکه خداى تعالى قبلا ما را در آیاتى بسیار از خلط و آمیزش و دوستى و حتى نزدیک شدن به آنان و اعتماد به ایشان نهى کرده بود.

و خلاصه کلام اینکه گفتار صاحب المنار که مساله حلال بودن گندم و حبوبات اهل کتاب را جاى سؤ ال ندانسته هیچ مورد ندارد، و نه تنها مورد ندارد، بلکه علیه خود او است ، براى اینکه ما عین اشکال او را به خودش برگردانیده و مى گوئیم با اینکه خداى تعالى در سوره انعام آیه : (قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه …)، و همچنین در آیه سوره نحل تمامى خوراکهاى حرام را قبلا چون این دو سوره در مکه نازل شده بود

بیان کرده بود، و نیز در سوره بقره که هر چند مدنى است ولى قبل از سوره مائده نازل شده این معنا را بیان کرده بود، و با اینکه قبل از آیه مورد بحث در همین سوره مورد بحث در آیه : (حرمت علیکم المیته ) محرمات را بر شمرده بود، و با اینکه آیه اخیر نص و یا مثل نص است در اینکه ذبیحه هاى اهل کتاب حرام نیست ، چگونه مسلمانان به خود اجازه دادند که بپرسند آیا ذبیحه هاى اهل کتاب حلال است یا حرام ؟ با اینکه قبلا آیاتى در مکه و آیاتى در مدینه پشت سر هم نازل شده بود، و دلالت میکرد بر حلال بودن آن ، و با اینکه مسلمانان عنایت تام داشتند بر حفظ و تلاوت و تعلیم و تعلم آیات و نیز عمل بر طبق آن (صاحب المنار هر جوابى که از این اشکال ما داشته باشد، همان جواب از اشکال خود او است ).

رد استدلال صاحب المنار در بررسى حکم تحریم ذبیحه اهل کتاب

و اما اینکه گفته شد که : آیه سوره انعام ، فقط نص در محرمات آن چند چیزى است که شمرده و حرام بودن غیر آنها از قبیل ذبیحه اهل کتاب احتیاج به دلیل دارد، در پاسخش میگوئیم : بله هیچ شکى نیست در اینکه هر حکمى احتیاج به دلیلى دارد که بر آن دلالت کند، لیکن همین حرف پاسخ به گفته خود او است ، زیرا خود او تصریح کرده که دائر مدار بود و نبود حکمى از احکام شرع ، دلیل است ، پس انحصارى که از آیه سوره انعام فهمیده مى شود وقتى به حال صاحب المنار سودمند است که دلیلى دیگر این انحصار را نشکند.

و بنابراین اگر منظورش از اینکه گفت حرام بودن ذبیحه اهل کتاب احتیاج به دلیل دارد دلیل اعم از کتاب و سنت باشد، خصم او که قائل به حرمت ذبیحه اهل کتاب است مى گوید: من از سنت دلیلى بر حرمت آن دارم ، و آن دلیل همان روایاتى است که در تفسیر آیه مورد بحث آمده ، و ما بعضى از آنها را در سابق نقل کردیم .

و اما اگر منظورش از دلیل فقط دلیل قرآنى باشد گفتارش زور گوئى و لجبازى است زیرا (انحصار ادله به ادله قرآنى خودش دلیل مى خواهد، و نه تنها چنین دلیلى نداریم بلکه دلیل بر خلاف آن داریم ، ادلهاى که مى گوید سنت قرینه کتاب است ، و این دو حجتى هستند غیر قابل تفکیک ، حجتى که مسلمانان فرداى قیامت از هر دو باز خواست مى شوند، از او مى پرسیم که او در باره ذبیحه کفار غیر اهل کتاب از قبیل بت پرستان و مادیین چه مى گوید؟ آیا حرمت آنرا به علت میته بودن آن مى داند، چون تذکیه شرعى را فاقد است ؟ در این صورت چه فرقى هست بین فقدان تذکیه به علت نام خدا نبردن در حال سر بریدن ، و بین تذکیه و سر بریدن به غیر دستور اسلامى ، که چون خداى سبحان آنرا نمى پسندیده نسخش کرده ؟ از نظر دین همه اینها میته و جزء خبائث است ، و خداى تعالى فرموده بود: (و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث )، و در یک آیه قبل نیز فرموده بود: (یسئلونک ماذا احل لهم قل احل لکم الطیبات )، و لحن سؤ ال و جواب در آن روشن ترین دلیل است بر اینکه حلالها منحصر در طیبات است ، و همچنین در اول آیه مورد بحث فرمود: (الیوم احل لکم الطیبات )، که چون مقام منت گذارى بود به خوبى دلالت بر حصرى که در آیه قبل بود دلالت مى کند.

و اگر تحریم ذبائح کفار از باب میته بودن نیست بلکه از این بابت است که کفار قربانیهاى خود را به نام غیر خدا قربانى و ذبح مى کنند، مثلا بنام بت هایشان سر مى برند، در این صورت نیز همان اشکال عود مى کند، که چه فرق است بین اینکه حیوانى را بنام بت ذبح کنند و یا به طریقى منسوخ که مورد رضاى خدا نیست سر ببرند؟.

صاحب المنار سپس در فرق بین ذبیحه اهل کتاب و ذبیحه بت پرستان گفته : شارع اسلام بدان جهت که مسلمانان صدر اسلام قبلا مشرک بودند و حیوانات خود را بنام بت هایشان سر مى بریدند در نهى آنان از این عمل تشدید کرد، تا مسلمانان به تبع عادت در این باب سهل انگارى نکنند، و اما اهل کتاب از آنجا که در خوردن گوشت میته و سر بریدن حیوانات بنام بتها دورتر از مسلمانان مسبوق به شرک بودند، لذا شارع متعرض حکم ذبیحه آنان نشد، این هم فراز دیگرى از گفته هاى صاحب المنار.

و گویا فراموش کرده که از اهل کتاب نصارا گوشت خوک مى خورند، و خداى تعالى متعرض این عمل آنان شده و در نهى از آن تشدید کرده ، علاوه بر این مسیحیان همه آنچه را که مشرکین مباح مى دانستند مى خوردند، زیرا به عقیده آنان همین که مسیح خود را فداى بشر ساخت کافى است در اینکه بشر هر چه را که میل دارد بخورد و هر کارى را که خواست بکند، از این هم که بگذریم گفتار المنار یک استحسان سست و سخیفى است که به هیچ دردى نمى خورد، و در تفسیر کلام خداى تعالى و فهم معانى آیات آن ، به امثال آن اعتماد نمى شود و همچنین هیچ حکمى از احکام دین خداى تعالى با استحسان اثبات و نفى نمى گردد.

رد گفتار دیگر صاحب المنار در خصوص (تفاوت رفتار اسلام با عرب و غیر عرب)

وى در فرازى دیگر مى گوید: و نیز رفتار اسلام با مشرکین و با اهل کتاب یکسان نبوده ، نسبت به مشرکین معامله اى خشن و سخت مى کرد، تا در جزیره العرب احدى از مشرکین باقى نماند و همگى داخل در اسلام بشوند ، ولى رفتار خود را با اهل کتاب ملایم ساخت ، آنگاه به عنوان شاهد بر گفته خود مواردى از فتاواى صحابه را نقل کرده ، که به اهل کتاب اجازه داده اند در کلیساهاى خود ذبح کنند، شواهدى دیگر از این قبیل آورده .

و این گفتار وى مبنى بر این است که بگوئیم اصولا اسلام عنایت بیشترى نسبت به نژاد عرب و اصلاح این نژاد دارد، همچنانکه از ظاهر بعضى از روایات بر مى آید که خداى تعالى عرب را بر غیر عرب از سایر امتها برگزید ، و عرب کرامت و احترامى بیشتر نزد خدا دارد، و از سایر اقوام محترم تر است ، و به خاطر همین روایات بوده که عرب غیر عرب را موالى خدمت کاران مى خواندند، ولى نظریه المنار و آن روایات و آن نامگذاریها با ظاهر آیات قرآنى نمى سازد، چگونه ممکن است این انحصارطلبیهاى بى معنا را به قرآن نسبت داد با اینکه قرآن کریم فرموده : (یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى ، و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم ) و از طرق امامان اهل البیت علیهم السلام احادیث بسیارى در بى اعتبارى این گونه امتیازات وارد شده است .

و اسلام در دعوت خود عرب را در جنبى و غیر عرب را در جنب دیگر قرار نداده ، بلکه تفاوتى که قائل شده بین اهل کتاب و مشرکین است ، اهل کتاب را در طرفى قرار داده چه عرب باشد و چه غیر عرب ، و مشرکین را در طرفى دیگر قرار داده چه عرب و چه غیر عرب ، و از مشرکین هیچ روشى و پیشنهادى را نپذیرفته مگر قبول اسلام ، و ایمان به معارف آن به خلاف اهل کتاب که آنان را بین اسلام آوردن و در دین خود باقى ماندن و شرائط ذمه و دادن جزیه را پذیرفتن مخیر فرمود.

تازه به فرض هم که نظریه صاحب المنار در تفاوت رفتار اسلام با عرب و غیر عرب را بپذیریم ، این نظریه بیش از این دلالت ندارد که اسلام در حق اهل کتاب فى الجمله سهل انگارى کرده ، چون نظریه مذکور مبهم و بى زبان است ، و اما این که باعث شود که ذبیحه اهل کتاب را در صورتى که طبق طریقه و سنت خود ذبح کرده باشند حلال بداند؟ کجاى این نظریه بر چنین مطلبى دلالت دارد.

و اما اینکه گفت بعضى از صحابه چنین و چنان فتوا داده اند جوابش این است که فتواى صحابه براى کسى حجیت ندارد.

بنابراین از همه آنچه تاکنون گفته شد روشن گردید که نه آیه شریفه دلالت دارد بر حلیت ذبیحه اهل کتاب در صورتى که به غیر مراسم اسلامى ذبح شود، و نه هیچ دلیلى دیگر، حال اگر مثل بعضى از علماى شیعه بگوئیم ذبیحه اهل کتاب حلال است ، ناگزیر باید این حلیت را مشروط کنیم به صورتى که اهل کتاب بر طبق دستور شرع اسلام حیوان را ذبح کرده باشند، همچنانکه از فرمایش امام صادق (علیه السلام ) بنا به خبر کافى و تهذیب استفاده میشود و آن دو روایت قبلا ایراد شد، چون در آن دو حدیث آمده بود دائر مدار حلیت ذبیحه ، بردن نام خدا بر ذبیحه است ، چیزى که هست ما اطمینان نداریم که فلان یهودى یا مسیحى نام خدا را بر ذبیحه خود برده ، زیرا در این باب جز به مسلمان نمى شود اعتماد کرد ، ( تا آخر حدیث ) البته این بحث تتمه اى دارد که باید در علم فقه آن را دید.

روایاتى در ذیل آیه (والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب …)

و در تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که در ذیل جمله : (و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم …) فرموده : منظور از محصنات زنان پاکدامن اهل کتاب است .

و در همان کتاب از آنجناب روایت کرده که در ذیل جمله : (و المحصنات من المؤ منات …) فرموده : منظور از مؤ منات عموم زنان مسلمان است ، (چه شیعه و چه سنى ).

و در تفسیر قمى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) روایت شده که فرمود: از زنان اهل کتاب تنها ازدواج با آن زنانى حلال است که به حکومت اسلام جزیه بپردازند، و اما غیر آنان نه ، ازدواج با زنانشان حلال نیست .

مؤ لف : علت آن این است که وقتى اهل کتاب جزیه نپردازد قهرا محارب یعنى کافر حربى خواهد بود که معلوم است ازدواج با آنان حلال نیست .

و در کافى و تهذیب از امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده اند که فرمود: از زنان اهل کتاب تنها با آن زنى ازدواج حلال است که ساده لوح (و از نظر فکرى مستضعف ) باشد، (و قدرت تشخیص دین صحیح از دین باطل را نداشته باشد).

و در کتاب فقیه از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که شخصى از آنجناب از مردى که با زن نصرانى و یهودى ازدواج مى کند سؤ ال کرد که آیا ازدواجش درست است یا نه ؟

فرمود اگر این مرد به زن مسلمان دسترسى داشته باشد چرا باید زن یهودى و نصرانى بگیرد شخص عرضه داشت آخر به زن یهودى و نصرانى عشق مى ورزد (خلاصه عاشق چنین زنى شده ) حضرت فرمود حال که چنین است اگر با او ازدواج کرد باید از شراب و گوشت خوک خوردن او جلوگیرى کند، و در ضمن این را هم بدان که این عمل در دین او نقصى ایجاد مى کند.

و در تهذیب از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که فرمود: ازدواج موقت مسلمان با زن یهودیه و نصرانیه و با اینکه همسرى آزاد دارد اشکال ندارد.

و در کتاب فقیه از امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده که شخصى از آنجناب پرسید: آیا مرد مسلمان مى تواند با زن مجوسیه ازدواج کند؟ فرمود: نه و لیکن اگر کنیزى مجوسى داشته باشد مى تواند او را وطى کند، ولى نطفه خود را در رحم او نریزد و از او فرزند نخواهد.

و در کافى به سند خود از عبدالله بن سنان از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: دوست نمى دارم مرد مسلمان با زن یهودیه و نصرانیه ازدواج کند، زیرا بیم آن مى رود که فرزندش به دین یهود و یا نصرانى گرایش پیدا کند.

و در کافى به سند خود از زراره و نیز در تفسیر عیاشى از مسعده بن صدقه روایت شده که راوى گفت : من از امام باقر (علیه السلام ) از جمله : (و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم ) سؤ ال کردم ، فرمود: این حکم به وسیله آیه (و لا تمسکوا بعصم الکوافر) نسخ شده است .

اشاره به عدم صحت قول به منسوخ شدن جمله (و المحصنات من الذین اتوا الکتاب…) با (لا تمسکوا بعصم الکوافر)

مؤ لف : به این دو حدیث اشکالى وارد است ، و آن این است که آیه : (و لا تمسکوا…) قبل از آیه : (و المحصنات …) نازل شده ، و معنا ندارد آیه اى که قبلا نازل شده آیه اى را نسخ کند که هنوز نازل نشده باشد، علاوه بر آن روایاتى که مى گوید: سوره مائده اصلا منسوخ ندارد، ولى در آن ناسخ هست ، که قبلا در این باب صحبت کردیم ، دلیل دیگر بر اینکه آیه : (و المحصنات …) نسخ نشده روایت گذشته است ، که دلالت داشت بر جواز ازدواج موقت با زنان اهل کتاب ، و اصحاب بر طبق آن عمل هم کرده اند، که بحث آن در ذیل آیه متعه (ازدواج موقت ) گذشت ، و در آنجا گفتیم که متعه نیز نکاح و ازدواج است .

بله اگر کسى بگوید که آیه : (و لا تمسکوا بعصم الکوافر…) پیشاپیش نزول آیه : (و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم ) آنرا تخصیص زده ، آن وقت نکاح دائم با زنان کتابى از آیه دوم خارج مى شوند، و در مجموع معناى دو آیه چنین مى شود که آیه دوم ازدواج دائم و موقت با زنان اهل کتاب را جائز مى دانست ، ولى از آنجا که قبلا آیه : (و لا تمسکوا…) نازل شده بود و مى فرمود: زن کتابیه را به عصمت نگه ندارید ، و این تعبیر تنها با نکاح دائم منطبق است ، همچنانکه شامل ابقاى عصمت زوجیت بعد از مسلمان شدن شوهر مى شود، که مورد نظر آیه هم همین است ، قهرا ازدواج دائم با زن کتابى حرام و ازدواج موقت با او حلال مى شود.

ممکن است کسى به این حرف اعتراض کند، به اینکه آیه (لا تمسکوا…) در خصوص مردى نازل شده که اهل کتاب بوده ، و مسلمان شده ، و همسرش بر کفر سابق خود باقى مانده ، لیکن به این اعتراض نباید گوش داد چون سبب نزول آیه لفظ آیه را مقید نمى کند، و ظهور اطلاق آنرا از بین نمى برد، (که در لسان اهل علم معروف است مى گویند مورد مخصص نیست ) و ما در سابق یعنى در سوره بقره در جلد اول این کتاب در ذیل آیه مذکور گفتیم : که نسخ هم در عرف و اصطلاح قرآن و هم به حسب اصل لغت با نسخ اصطلاحى فرق دارد، و شامل غیر آن از قبیل تخصیص نیز مى شود.

و در بعضى از روایات نیز آمده که این آیه به وسیله آیه : (و لا تنکحوا المشرکات …) نسخ شده ، و ما در سابق اشکالى را که بر این روایات وارد است ایراد کردیم ، البته این گفتار تتمه اى دارد که باید در کتب فقه آنرا دید.

روایاتى درباره معناى (کفر به ایمان ) درذیل جمله (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله)

و در تفسیر عیاشى در ذیل جمله : (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله ..)، از ابان بن عبد الرحمان روایت آمده که گفت : من از امام صادق (علیه السلام ) شنیدم مى فرمود: کمترین عاملى که یک فرد مسلمان را از اسلام خارج مى سازد این است که بر خلاف حق رایى بدهد، و پاى آن راى ایستادگى هم بکند، زیرا خداى تعالى فرمود: (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله )، و نیز فرمود: منظور از (من یکفر بالایمان )، کسى است که به آنچه خداى تعالى امر فرموده عمل نکند، و به امر خدا راضى نباشد.

و در همان کتاب از محمد بن مسلم از یکى از دو بزرگوار یعنى امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: کفر به ایمان این است که مسلمان عمل به دستورات اسلام را به تدریج ترک کند تا بکلى ترک شود.

مؤ لف : در سابق مطالبى که مضمون این اخبار را از دیدگاه تفسیر روشن سازد گذشت .

و در همان کتاب از عبید بن زراره روایت شده که گفت : من از امام صادق (علیه السلام ) از کلام خداى عزوجل که فرموده : (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله ) سؤ ال کردم ، حضرت فرمود: کفر به ایمان عبارت است از ترک عملى که یک مسلمان به آن اقرار دارد، از این جمله است اینکه بدون بیمارى و بدون داشتن موانع شاغله نماز را ترک کند.

مؤ لف : بعید نیست اینکه امام (علیه السلام ) از میان همه مصادیق کفر به ایمان فقط ترک نماز را یادآور شده به این علت بوده باشد که خداى تعالى در کلام مجیدش نماز را ایمان خوانده ، و فرموده : (و ما کان الله لیضیع ایمانکم ،) یعنى خداى تعالى هرگز ایمان شما نماز شما را بى اجر نمى کند.

و در تفسیر قمى آمده که امام (علیه السلام ) فرموده کفر به ایمان عبارت است از اینکه کسى ایمان بیاورد، و سپس اهل شرک را اطاعت کند.

و در کتاب بصائر از ابى حمزه روایت آورده که گفت : من از امام باقر (علیه السلام ) از معناى کلام خداى عزوجل سؤ ال کردم که فرموده : (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله )، (و هو فى الاخره من الخاسرین ) فرمود: تفسیر این آیه در بطن قرآن است ، و معنایش این است که هر کس به ولایت على کفر بورزد چنین و چنان مى شود، چون على (علیه السلام ) همانا ایمان است . مؤ لف : این معنا همانطور که خود امام (علیه السلام ) فرمود بطن قرآن است که در مقابل ظهر آن یا ظاهر آن است ، بطن و ظهر به آن معنائى است که ما در پیرامون محکم و متشابه در جلد سوم این کتاب بحث کردیم ، ممکن هم هست که بگوئیم این گفتار امام (علیه السلام ) از باب جرى است ، یعنى تطبیق یک عنوان کلى بر مهمترین مصداق آن ، و یا بر یکى از مصادیق آن ،

البته این را هم بگوئیم که رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) در آن روزى که روز جنگ خندق على (علیه السلام ) را به جنگ با عمرو بن عبدود روانه مى کرد آنجناب را ایمان خواند، چون در آن روز فرمود: (برز الایمان کله الى الکفر کله )، و در این معنا روایات دیگرى نیز هست .